قبلا هم گفتم که زیاد اهل نوشتن خاطراتم نیستم ولی بهتره بعضی چیزا رو بنویسی تا ذهنتو اشغال نکنن
تو این چند روزی که چیزی ننوشتم تقریبا روزا مثل قبل تکراری بودن ، فقط برای نمایشگاه کتاب رفتم تهران چند روزی تهران بودم دوستامو دیدم که خوب بود باعث شدن یکمی روحیم عوض بشه . نمایشگاه رو تنها رفتم ، خیلی بدم میاد چنین جایی رو تنها برم ولی متاسفانه کسی نبود با هم بریم چندتا کتاب گرفتم که یکیشونو تو راه برگشت خوندم مثل سالای قبل کتاب زیاد نگرفتم فقط 6تا اگه سال دیگه هم قرار باشه تنها برم اصلا نمیرم دیگه
و یچیز دیگه هم متوجه شدم دختری که راجع بهش اشاره کرده بودم دیگه نباید بهش فکر کنم چون احتمالا نامزد کرده، هر از چندگاهی پروفایلش رو چک میکردم این دفعه دیدم عکسش زوجی شده اولش که دیدم شوکه شدم بعدش ناراحت شدم برای خودم ، خوشبختی حق اونه خوب شد بهش چیزی نگفتم براش ارزو میکنم خوشبخت باشه و شاد
پایان نامه هم هر روز کمتر و کمتر روش وقت میزارم مثل یه کلاف سردرگم شده نمیدونم از کجا شروع کنم انگیزه هامو از دست دادم تنها انگیزه ای که برام مونده اینه که خانوادمو نا امید نکنم خانواده ای که این همه مدت پشتم بودنو حمایتم کردن اگه اونا نبودن خیلی زودتر از اینا بیخیال میشدم
وقت داره میگذره و باید تمام تلاشمو بکنم تا موفق بشم
سعی میکنم دیگه اینقدر وقفه بین نوشته ها نیوفته