دلنوشت

آخرین مطالب

۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

23 اردیبهشت

قبلا هم گفتم که زیاد اهل نوشتن خاطراتم نیستم ولی بهتره بعضی چیزا رو بنویسی تا ذهنتو اشغال نکنن

تو این چند روزی که چیزی ننوشتم تقریبا روزا مثل قبل تکراری بودن ، فقط برای نمایشگاه کتاب رفتم تهران چند روزی تهران بودم دوستامو دیدم که خوب بود باعث شدن یکمی روحیم عوض بشه . نمایشگاه رو تنها رفتم ، خیلی بدم میاد چنین جایی رو تنها برم ولی متاسفانه کسی نبود با هم بریم چندتا کتاب گرفتم که یکیشونو تو راه برگشت خوندم مثل سالای قبل کتاب زیاد نگرفتم فقط 6تا اگه سال دیگه هم قرار باشه تنها برم اصلا نمیرم دیگه

و یچیز دیگه هم متوجه شدم دختری که راجع بهش اشاره کرده بودم دیگه نباید بهش فکر کنم چون احتمالا نامزد کرده، هر از چندگاهی پروفایلش رو چک میکردم این دفعه دیدم عکسش زوجی شده اولش که دیدم شوکه شدم بعدش ناراحت شدم برای خودم ، خوشبختی حق اونه خوب شد بهش چیزی نگفتم براش ارزو میکنم خوشبخت باشه و شاد

پایان نامه هم هر روز کمتر و کمتر روش وقت میزارم مثل یه کلاف سردرگم شده نمیدونم از کجا شروع کنم انگیزه هامو از دست دادم تنها انگیزه ای که برام مونده اینه که خانوادمو نا امید نکنم خانواده ای که این همه مدت پشتم بودنو حمایتم کردن اگه اونا نبودن خیلی زودتر از اینا بیخیال میشدم

وقت داره میگذره و باید تمام تلاشمو بکنم تا موفق بشم


سعی میکنم دیگه اینقدر وقفه بین نوشته ها نیوفته 

  • ۰
  • ۰

سوم اردیبهشت

ساعت ۲ و نیم شبه و خوابم نمیبره 

روزا که میرم آزمایشگاه مشغول پایان نامه تا غروب سر راه میرم سلف و بعدشم خوابگاه چرخه زندیگم فعلا شده همین این چند روز یه کتاب خوندم سری نایت ساید بود واقعا این کتاب روردوست دارم شخصیت جان تیلور واقعا خوبه آخر هفته ای دوتا مقاله مرتبط با پایان نامم خوندم این هفته باید پیاده سازیش کنم جدیدا احساس میکنم خوشحال نیستم یعنی چیزی نیست واقعا خوشحالم کنه واسه اینکه از این مود در بیام فقط یکاری میکنم ک وقت بگذره یا با بازی یا با سریال و فیلم دیدن ولی کم کم دارم ازونا زده میشم، همه اینا شاید نشانه از افسردگی باشه و فکر کنم که بی مورد هم نباشه میدونی وقتی ایندت چیزی مشخص نیست نمیتونی هیچ برنامه ای داشته باشی ولی شاید غلط باشه کسی موفق میشه که برای هدفش برنامه داشته باشخ بدون توجه به شرایط ولی مثل اینکه من آدم موفقی نمیشم حداقل نه الان بگذریم 

چیزی که بیشتر از همه فکرمو مشغول کرده راجه به زندگی مشترکه یه دختری هست که بهش فکر میکنم، فکر میکنم بهترین شخصیه که میتونم باهاش باشم ولی شرایط، زندگی رو سخت میکنن دوست ندارم پا پیش بزارم وقتی چیزی ندارم براش ارائه کنم و باعث بشم که فرصت ی زندگی خوب با یه نفر دیگه رو ازش بگیرم حتی یه شغل که درآمد قابل قبولی داشته باشه هم ندارم، تواناییامو میدونم ولی بازم فعلا نمیتونم دنبالش باشم، شاید ارشد خوندن اشتباه من بود هرچند پشیمون نیستم هنوز چون چیزای خوبی یاد گرفتم که در راستای هدفام بود بعدا بیشتر راجع بهش صحبت میکنم